یک شب ترسناک وعجیب
یه خانم میانسال صحبت میکردودرحال گریه به گزارشگر توضیح میداد که نیمه های شب بوده ودرخواب بودیم که باصدای وحشتناک و بلند تیراندازی ازخواب بیدارشدیم ومتوجه شدیم به خونمون حمله کردن می گفت مارو به زور ازخونمون بیرون کردن وخونمون رو اشغال کردن خیلی اتفاق بدی بود من که با دیدن این مادر وکودک خردسالش گریم گرفت وشب با این ذهنیت خوابیدم که چه سخته که تو خواب باشی و بعدیهو به خونت حمله شه ،درهمین فکربودم که خوابم برد
ساعت5/3بودکه
بایه صدای بلندو وحشتناک دقیقا شبیه به تیراندازی
بیدارشدیم من فقط دادمیزدم
صداش
یه 20ثانیه ای طول کشید طاها هم تو بغلم بود وگریه میکرد دانیال هم سراسیمه شده
بود و فقط میگفت یا خدا
فکرمیکردم الانه که شیشه های خونه بشکنه وسقف بیادروسرمون ،بس که صداش ترسناک بود بالاخره صداتموم شد دانیال میگفت صداازتو کولر بوداما من گفتم پس چرا خاموش نشد بااین همه سروصدا داره هنوزکارمیکنه
منو طاها فقط میلرزیدیم دانی هم رنگش مث گچ شده بود نمیدونستیم چیکارکنیم به همسایه دیواربه دیوارمون که صاحبخونمون هم هستن زنگ زدیم وبنده خدا رو ازخواب بیدارکردیم عجیب بود که سروصدامون رو نشنیده بودن
خلاصه رفتیم دنبال صدا حق با دانیال بود صداازکولر بود وقتی بررسی کردیم متوجه شدیم یکی ازمیله های قسمت فن یا پروانه کولر شکسته وهمینجورهمراه با پروانه کولر میچرخیده تا جداشده وافتاده بیرون
خداییش خیلی
ترسیدیم ماکه دیگه تاصبح خوابمون نبردتازه اینجابودکه فهمیدم مردمی که تو
کشورشون جنگه چی میکشن، نخندین توروخدا ولی من که اون لحظه اینقدر ترسیده بودم که به
دانی میگفتم پاشو که بهمون حمله کردن فکرکنم تحت تاثیر گزارشی بودم که سرشب
ازتلویزیون پخش شده بود
به نظرمن بعداز نعمت سلامتی که خدابهمون داده این امنیت وآرامشی که داریم با هیچی نمیشه عوض کرود وباید روزی هزار بار به خاطرش خدارو شکرکنیم توروخدا مدام برای مردم فلسطین ،سوریه،عراق و....دعاکنیدتاهرچه زودتر جنگشون تموم شه.
این وبلاگ روبه عشق پسرنازمون که درتاریخ 20 شهریور1390به دنیااومده ساختیم