بادا بادا مبارک باد

دیروز روز خیلی خوبی بود هم کلی تفریح کردیم هم عروسی پسر خاله م بود خدامیدونه طاها چقد شیطونی کرد صبح که ساعت ۵ونیم رفتیم حموم مرتضی علی  صبحونه خوردیم وبعدش طاها رو گذاشتم تو آب تا حسابی آب تنی کنه خیلی  بهش خوش گذشت حسابی خسته شد و دیگه ساعت ۱۰ برگشتیم خونه  تا خودمون رو برای رفتن به عروسی آماده کنیم ، عصری هم جز اولین کسایی بودیم که رفتیم تالار هرچی باشه عروسی پسر خاله بود دیگه ،اما مگه آقا طاها گذاشت عروسی به دل من بشینه یکسره بدو بدو از این طرف سالن به اون طرف سالن البته برای من بیشتر شبیه دوی ماراتون بود همش از این میترسیدم که از تالار بره بیرون تو خیابون ،بابا دانیال هم که میدونه نگه داشتن پسرش چقدسخته از نگه داشتن پسر گلش امتناع میکرد بعد از شام هم رفتیم عروس کشون  خیلی شلوغ بوددانیال اومد زرنگی کنه از مسیری بره که از جلوماشین عروس بیاد بیرون که احتمالاتش به هم ریخت و ما ماشین عروس رو گم کردیم و ناچار رفتیم سمت خونه داماد

درجمع روز خوبی بود دیدن آشناها و دوستان خیلی شیرین بود

برای پسر خالم(آقا محمدرضا)و خانم گلش آرزوی خوشبختی میکنم

اینم عکس طاها در کنارداییش تو تالار

میلاد نور مبارک

چه شود بیاید آن روز که به تو رسیده باشم 

 به هوای دیدن تو ز هوا رهیده باشم؛


همه عمر من به یاد تو گذشته نازنینا 

 نکند که من بمیرم و تو را ندیده باشم . . .!!


به امید ظهورش ...

حضرت مهدی (ع):
من وصىّ آخرين‏ ام، به وسيله من بلا از خانواده و شيعيانم دفع مى ‏شود

 

امروزخطرازبیخ گوش طاهاگذشت یعنی فکرمیکنم خدادوباره طاهاروبه من داد هرچی به اون لحظه فکر میکنم گریه م میگیره وخدارو به خاطراینکه بلارو ازمادورکرد شکرمیکنم خدایا ازت ممنونم

طاها امروزعصرتوامامزاده به دورازچشم من یکی از این شکلاتای سخت و لیزگذاشته بود تو دهنش ومشغول بازی بودمنم بی خبر که یهودیدم نمیتونه نفس بکشه وفقط داره اشک میریزه منم که نمیدونستم چی شده اول فکر کردم آب دهنش پریده توگلوش اماانگارقضیه جدی تربود من که دست وپاموگم کرده بودم طاهاتوبغل داییش دست وپامیزد تا اینکه خودش یه سرفه کرد ودیدم یه شکلات ازتو دهنش افتاد بیرون

خدامیدونه تواین 40ثانیه چی به من گذشت امام زمان شما شب تولدتون دوباره طاها روبه من هدیه دادین واقعا ایمان دارم که خدابه واسطه امام عصر بلاهاروازمادور میکنه

در آخرهم آرزو میکنم که هیچ مادری داغ فرزندنبینه